سفارش تبلیغ
صبا ویژن


خرید آسان

دیگه هرچی بین ما بود تموم شد
من نمیخواستم تموم بشه توایی که دلت از سنگه این عشق رو
به پایان کشوندی.

من رو درک کن گلم چطور میتونم به همین راحتی فراموشت کنم
من با هزار آرزو وامید پا به این عشق گذاشتم
حالا میگی تمومش کنیم.

نمیدونی چه حال روزی دارم قلبم شکسته تر از همیشه هست
دارم دیوانه میشم بدجوری از زندگی افتادم...


دیشب به من گفتی شمارتو از موبایلم پاک کنم و زود زود اینجوری فراموش میشم
آخه گلم بایه شماره پاک کردن عشق آدم کم نمیشه که؟

بخدا دیگه بریدم هر سازی که گفتی با اون رقصیدم
هر بهونه که آوردی بجون خریدم...

هرکی جای من بود از دستت فرار میکرد ولی من عاشقونه دوستت دارم.

بازهم میگم (دوستت دارم)

نویسنده :( خود م)

هادی


نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:45 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|


نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:45 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم،  گفتند خرافات است.وقتی خواستم  عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی  خواستم گریستن، گفتند دروغ  است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند  دیوانه است.دنیا را نگه دارید،  میخواهم پیاده شوم. دکتر علی  شریعتی



 



به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ  و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ  می بازد و با عشق می میرد.
اگر مثل گاو گنده باشی،میدوشنت اگر مثل خر قوی باشی،بارت می کننداگر مثل اسب دونده باشی،سوارت می شوند....فقط از فهمیدن تو می ترسند. شریعتی


 


وقتی کبوتری شروع به معاشقه با کلاغها می کند



پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه می شود،



دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست



اسراف محبت است.



دکتر علی شریعتی


 


 

بیا ،‏ هر شب بیا ، در خلوت هر مهتاب تنهایم ، در سایه هر شب ،


 

چشم به راهت گشوده ام ، در پس هر ستاره پنهانم ، در پس پرده هر  ابر در کمینم ،


 

بر سر راه کهکشان ایستاده ام ، بر ساحل هر افق منتظرم ، بیا ، خورشید که رفت بیا،


 

شب را تنها نمان ، تاریکی را بی من نمان ، من آنجا بر تو بیمناکم که با شب تنها نمانی


 

با دیو شب تنها نمانی ، دیو شب بی رحم است ، گرسنه است ، وحشی است ،‏


 

خطرناک است ، وحشتناک است ،‏پرنده معصوم و کوچک من !


 

آفتاب که رفت پرواز کن ، از روی خاک برخیز ف این خرابه غمزده را ترک کن ، بس است .


 

می دانم که دیگر طاقت تمام است می دانم که دیگر به جان آمده ای می دانم که زمین


 

بر دوشهای شکننده و نازکت سنگینی می کند می دانم که در زیر سقف کوتاه این آسمان


 

رنجوری بر روی این توده خاک افسرده ای ، در سایه پژمرده ای ، بر سر راه بادهای سرد


 

خزانی گلبرگ های نازکت می ریزند ، زرد می شوند در کویر خشک و تافته این ملک خشک می شوی


 

در زیر گامهای لزج و گل آلود نگاههای پلشت نابینایان چهارپای راست بالای پهن ناخن ساقه ناز اقدام


 

هستنت می شکند در ترشح کثیف فهم های کرم مانند مهتاب پاک دامنت می آلاید ،‏


 

بر گندزار زندگی گندیده آدمیان عطر یاس آرزوهای معطرت می میرد


 

در سیلی دیوانه وار هر دیداری شکوفه های سپید تمنایت می ریزد ، در گذرگاه وزش گردبادهای


 

زشت و ناهنجار هر بیهوده ای جوانه های بی تاب شکفتن امیدت کبود می شود ، می خشکد


 

به خاک می افتد ، گل من پرپر نشوی که بلبلی در باز شدن غنچه لبخند تو زبان به سرود باز


 

کرده است . شمع من خاموش نگردی که چشمی در پرتو پیوند تو به دیدن آمده است


 

سایه گلبن بهار من نشکنی که دلی در رویش امیدوار تو دل بسته است


 

آفتاب من غروب نکنی که شاخه آفتاب گردانی به جستجوی تو سر برداشته است .


 

(( دکتر علی شریعتی ))



نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:45 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|

ب

قصه های تکراری...

باز دوباره این دلم خیلی گرفته / اونیکه می خواستمش از اینجا رفته

باز دوباره دل من خیلی غریبه / خسته از این دنیای مردم فریبه

باز دوباره دلی که یه دنیا تنگه / تو خیال دنیایی بدون رنگه

دل تنها دلی که هنوز شکسته / به پای عشق و وفا هنوز نشسته

باز دوباره چشمایی که مات و سرد / منتظر مونده به راه که بر می گرد

نگاهی که خشک شده به جاده راه / باز دوباره قصه ی پنجره و ماه

قصه دوباره ی تنهائی من / قصه موندن و باز قصه ی رفتن

قصه ها تکرار میشن خبر نداری / می شنوی و چشات و رو هم میذاری


نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:45 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

                 گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ؛

                 گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ؛

                 وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ؛

                 طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم ...



می خواستم زندگی کنم راهم را بستند?

ستایش کردم گفتند خرافات است ?

عاشق شدم گفتند دروغ است ?

 گریستم گفتند بهانه است ?

خندیدم گفتند دیوانه است ?

 دنیا را نگه دارید میخواهم پیاده شوم !


رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم

 تا دوست را به یاری نخوانیم،

برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند

طعم توفیق را می چشاند

و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن

و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن

و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند

 یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند

"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است

" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است

و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم


دکتر علی شریعتی


نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:45 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|

h

عشق وغرور

 

ای کاش در آن لحظه که تقدیم تو شد هستی من
می سپردم که مراقب باش جنس این جام بلور است
پراز عشق و غرور است .مبادا بازیچه شود .
می شکند.

از دکتر علی شریعتی

-----------------------------------------------------------

تو و خداوند، نه تو و مردم

مردم اغلب بی انصاف ?بی منطق و خود محورند?ولی آنان را ببخش .
اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ?ولی مهربان باش .
اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت?ولی موفق باش.
اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند ?ولی شریف و درستکار باش .


نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:45 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|

i8

------------------------------------------------------------------------------------------------------

تنها و رها شده‌ایم

چون کودکانی گم کرده راه در جنگل.
وقتی تو روبه‌روی من می‌ایستی و مرا نگاه می‌کنی،
چه می دانی از دردهایی که درون من است
و من چه می‌دانم از رنج‌های تو.
و اگر من خود را پیش پای تو به خاک افکنم
و گریه و زاری سر دهم
تو از من چه می‌دانی
بیش از آنچه از دوزخ می‌دانی
آن هم آنچه دیگری برای تو بازگو می‌کند
که سوزان است و دهشتناک.
از این رو
ما انسان‌ها
باید چنان با احترام،
چنان اندیشناک
و چنان مهربان
پیش روی هم بایستیم
که در مقابل درهای دوزخ
.


نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:45 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|

نامه دوازدهم - به عشق المیرا


Seni her dü?ündü?ümde kalbime bir y?ld?z çiziyorum.
Benim ?imdi kaç y?ld?z?m var biliyor musun? Benim art?k bir g?kyüzüm
var..


  ? Bugün her zamankinden farkl? bir ?ey yapay?m dedim olmad? yine sana defalarca a??k olup seni dü?ündüm...

  ? Yedi ayr? iklimden yedi çesit ar? getirseler yedi
çesit ar? yedi ayr? çiçe?i dola?sa yedi ayr? çiçekten bal yapsa senin
kadar tatl? olamaz...

  ? Ben seni dün sevmedim çünkü dün geride kald?, ben
seni bugün de sevmeyece?im çünkü bugün de bitecek; ben seni yar?n
sevece?im çünkü yar?nlar hiç bitmeyecek!


  ? A?z?mdan ç?kacak s?z olsan konu?mam, g?zümden akacak ya? olsan
a?lamam, kalbime hapsettim seni hiçbir yere b?rakmam!


  ? Güne?in do?du?u da bir gerçek batt??? da... Kalbimin att??? da
bir gerçek, günün bitti?i de... Ne ç?kar tüm gerçekleri saysak tek tek.
Seni seviyorum, i?te o en büyük gerçek...

  ? Bir ?iir yaz bana içinde alabildi?ince mutluluk
olsun ay?n g?lgesinde unutulan sevgi tohumlar?yla ye?ere dursun veya
bir ?ark? s?yle ?zlemimdeki sevgiliyi anlats?n ya?an ya?murlarla
?slanan bedenimi parlayan g?zleriyle kurulas?n.


  ? A?k kaçmaktan çok kovalamak, g?rmekten çok ?zlemek, gitmekten
çok beklemek, dokunmaktan çok dü?ünmektir.Ve a?k ?yledirki nerde
imkans?z varsa onu seçer.

  ? Birgün bana soracaks?n,beni mi yoksa hayat? m? daha
çok seviyorsun diye. hayat? diyece?im, küsüp gideceksin ama hiçbir
zaman bilmeyeceksin ki benim hayat?m sensin.

  ? Sen benim incimdin. par?ldayan masum güzelli?inle
seni sarp kayal?klardan t?rnaklar?mla kaz?d???m bir istiridyede
bulmu?tum. ve bir daha kaybetmiyeyim diye kalbimin derinliklerine
g?mdüm.

  ? Ne seni unutturacak kadar zaman geçecek ne de geçen
zaman seni unutturmaya yetecek b?rak?p gitsende unuturum sanma zaman
al??may? ??retir unutmay? asla.

  ? Sevmiyorum ?u saatin sesini,akmas?n dursun
zaman.her?eyin bir ?ncesi ve sonras? vard?r derler ya; YALAN. senden
?nce vard?m belki ama a?k?m senden sonra olmayaca??m inan

نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:45 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و
راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که
دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل
معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ
تو خواهد.


جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش
مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی
یافت .


روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان،
بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به
خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن
طلبید و پادشاه به او مهلت داد .



نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:45 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|

سلام دوستای  من

 
 چند روز خونه نبودم بعدشم خداییش حال نداشتم بیام اپ کنم اما به  خواست یکی از دوستام که

خیلی برام عزیزه دارم اپ میکنم وای تابستونم داره تموم میشه یادمه تو طرح گام اول گزینه 2 وقتی

مسابقه پیامک گذاشته بودن که از چه موقعی درس میخونید واسه کنکور سال بعد خودم اولین نفری

بودم که اس زدم که از اوایل تیر  اما تیرم که تموم شد و همش به مسارفرتو و  اینترنت واین جور چیزا

گذشت

الانم که مرداد شروع شده بازم مثل تیر ماه  این ماهم به  عروسی  و نت و اینجور چیزا  میگذره  اخه

خدایش صبح که ادم نمیتونه درس بخونه ادم کلا گیج و منگه بعدشم ناهار و بعدشم  خواب

نیم روزی  عصرم ادم فکر میکنه همه   رفتن خوش گذرونی من فقط دارم درس میخونم


ادم انصافا افسرده میشه پس مردادرو هم بی خیال شدیم


موند شهریور اونم که خودتون واقفین امسال ماه رمضونه ادم که با شکم گرسنه  نمیتونه درس بخونه

 من که نمیفهمم ماه رمضون از کی شروع میشه  و کی تموم میشه   درست مثل خرسا که میرن

 خواب زمستونی منم درست اونجوریم یعنی همشو میخوابم بعدشم چشم  باز میکنم میبینم افطاره

  بعد افطارم که میدونید لیگ برتر شروع میشه باید بشینیم بازی های اس اس نگاه کنیم اون

روزاییم که خوابم نمییاد همش پشت کامپیوترم و و اهنگ گوش میدم اونم فقط رپ که البته این رساله

 ها که کلا اهنگ حروم اعلام  کرد ن چه برسه به رپ اونم چه برسه به اهنگای امینم و انریکو


پس نتیجه میگیریم ماه رمضون نمیشه درس خوند


بعدشم مهر شروع میشه اونم معلما هی درس میدن و همه درسا تلنبار میشه فقط موند

جمعه  ها اونم که میدونید روز جمعه


روز استراحته   و باید بریم خونه مامان بزرگ


این وسط موند بعظی از روزای خاض مثل روز دانش اموز  و روز معلم که ما خودمون واسه تبریک به

 خودمون کلا درس نمیخونیم بعدش محرم و دهه فجر و
 

راهپیماییها که یکیشم تولد خودمه یعنی روز 22 بهمن که وقت نمیکنیم درس بخونیم بعدش عید

میشه  
  
که عمرن ادم درس بخونه حالا خوبه قبلنا یه پیکی چیزی میدادن اونم دیگه نیست بعد اردیبهشتم

بازم مثل همیشه از درسا عقب موندیم و بدو بدو معلما درس میدن و بعد خرداد وتا اونجایی که من یادم

 مییاد امسال تو خرداد درست یه روز قبل


از امتحان حسابان من داشتم وبلاگ اپ میکردم اونم امسال ما نهایی بودیم بعدشم یه کارنامه

فکنسی بهمون میدن وما هم کلییییییی حال مبیکنیم به به تابستون شروع میشه


و بعد تیر و این چرخه همنان ادامه دارد


اما بااین اوضاع و احوال موندم من چه جوری شاگرد دوم کلاس شدم تازه اونم رشتم ریاضیه یا

کلاس ما خیلی گیجه یا من زرنگم

 وای چقدر نوشتم حالا خوبه دارم مینویسم و گرنه فکم در مییومد

راستی


ایندفعه عکس خوانندگات ترکیه البته به خواست

 

 نسرین و شیما جون و نیما میزارم  هرکدوم از اینا یکی از عکسای خواننده های پایینی رو خواستن

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 89/4/4ساعت 12:4 عصر توسط محمد اسماعیل زاده| نظر|

<      1   2   3   4   5   >>   >

: